اصطلاح پدیدار شناسی  در مقاطع مختلف زمانی توسط فیلسوفان مختلف مورد استفاده بوده است. اما با ادموند هوسرل  است که پدیدارشناسی تبدیل به یک فلسفه و روش توصیفی کامل گردید. از دیدگاه هوسرل، پدیدار شناسی ، دیسیپلینی است که در پی توصیف چگونگی بنای جهان و تجربه آن از  طریق آگاهی است(پرتویی،1382 : 30). پدیدار چیزی است که به خودی خود ظاهر است. یعنی چیزی که خود را نشان می دهد و این به وسیله خود آن صورت می گیرد  از آن جهت که چیز دیگری حکایت می کند یا مدلول چیز دیگری است (دارتیک،1376: 138).

به این ترتیب بازگشت به خود اشیاء از شعارهای پدیدارشناسی است، نکته ای که این موضوع را به باستان شناسی وارد می کند این موضوع است که باستان شناس بدون شناخت یک  پدیده نمی تواند در راستای توصیف و توضیح آن پدیده گام بردارد این موضوع در باستان شناسی چشم انداز به وضوح قابل درک است که پژوهش در این زمینه منوط به حضور باستان شناس در آن چشم انداز است. هوسرل در طی مطالعات خود به این باور رسید که شناسایی و بررسی ساختار و محتوای تجارب آگاهی ما ، عمیقاً به وسیله اشتغالات ما با تجربه در زندگی روزمره، یا دچار تحریف گشته و یا نهی شده است و لذا برای پرهیز از این انحرافات و حرکت در راستای روش پدیدارشناسانه، گام هایی را پیشنهاد می نماید که قابل توجه ترین آنها "تحویل پدیدارشناسانه[1]" و یا " تعلیق نگرش طبیعی[2]" است؛ مراد هوسرل از تحویل این است که ما از وجود خارجی اشیاء عالم، صرف نظر کنیم و به صرف ماهیت آنها توجه کنیم (ریخته گران،1380: 160).

اندره دارتیک معتقد است که هوسرل به دنبال آن است که  که نشان دهد چگونه هر حقیقتی به صورت فرمول در آمده و در حیات اولیه ذهن ریشه دوانیده است و در پی آن است که کلیه صور فرهنگ را به سرچشمه ای هدایت کند که آنها معنی خود را از آن سرچشمه می گیرند. بدین ترتیب بازگشت به سرچشمه های معنی عبارت است از یادآوری به انسان که این معنا، معنای مخصوص اوست و بنابراین دعوت اوست برای دنبال کردن این ادراک از خویشتن که انسان بدان وسیله با (تلاش های بی پایان)، از همان سپیده دم فلسفه یونانی، خود را تعریف کرده است (دارتیک،1376: 98-97).

 با توجه به آنچه گذشت می توان رویکرد پدیدارشناسانه هوسرل را برای درک راحت تر در قواعد زیر خلاصه نمود:

1)       نگاه دقیق به اشیاء، آنگونه که بر ما ظاهر می شوند.

2)       اپوخه یا تحلیل پدیدارشناسانه به معنی عدول از روش های معمول مشاهده و به کنار گذاشتن فرض های رایج است.

3)       توصیف پدیده مورد بررسی نه توضیح آن (زیرا توضیح منوط به قضاوت است و باید مادامیکه کلیه مدارک و شواهد جمع آوری نشده اند، به تعویق افتد).

4)       همتراز کردن پدیده ها به این معنا که در ابتدا بررسی همه پدیده ها باید متساویاً واقعی تلقی شوند.

5)     جویای اشکال ساختاری و یا ثابت پدیده مورد بررسی خود باشید(پرتوی،1382 : 35-369).

 

 آن چیزی که بیشتر از همه باعث ورود رویکرد پدیدار شناسی به مطالعات باستان شناسی شده است، موضوع جدیدی است که هوسرل در راستای مباحث پدیدارشناسی ارائه داده است؛ وآن فلسفه زیست-جهان است.

زیست-جهان یک پدیده اجتماعی اساسی است. این پدیده اجتماعی در عین حال از یک گروه اجتماعی به گروه اجتماعی دیگر فرق می کند و برای یک گروه اجتماعی در طول تحول تاریخی آن گروه نیز تغییر می کند. این زیست-جهان موردنظر در هر مرحله ای از تحول تاریخی و نزد هر گروه اجتماعی یک واقعیت عینی به حساب می آید(گورویچ،1375: 86). هوسرل در تلاش برای نگاهی نو به زیست-جهان، پدیدارشناسی آنچه را که اصطلاحاً "دید از ناکجا[3]" نامیده می شده است، به چالش می گیرد. "دید از ناکجا"  به معنی امکان شناخت پدیده ها در شرایط غیر واقعی، در بستر تئوری ها و فرضیات است .دیدی که مورد حمایت علوم ریاضی و علوم محض بوده است. هوسرل نسبت به اعتبار بخشی به این دیدگاه معترض بود و آن را یک نگرش ایده ئالیستی و یک بُعدی  جدا از تجارب روزمره -تجاربی که در فضا و زمان رخ می دهند- دانست. او می گفت که باید همه اشیاء مورد مواجهه قرار گیرند و این امر باید هر نوع تجزیه و تحلیل از ادراک بشری را در بر گیرد. از طرف دیگر ، نباید فراموش نمود که ادراکات انسان تحت تاثیر روابط او با سایر انسان ها نیز قرار دارد و شناخت انسان ها از پدیده های پیرامون، مبتنی بر برداشتهای مشترکی است که محمل بروز تحقیق آن زیست-جهان است؛ جهانی که به آدمیان امکان می دهد روابط و کنش های متقابل خویش را شکل بخشند. از این رو معنی و ماهیت پدیده ها، مبتنی بر وفاق جمعی از اشتراک وتعامل بین اذهان[4] بر می خیزد(پرتوی،1382 :40- 41).

رویکردهایی از این دست با توجه به روش شناسی آنها به تدریج به مطالعات باستان شناختی چشم انداز ورود پیدا کرد مباحت پدیدارشناسانه و گرایشاتی چون بازبینی پدیدارهای باستان شناختی با رجوع به خود آنها بدون در نظر گرفتن اطلاعات سابق و مسئله زیست-جهان با در نظر گرفتن رویارویی پژوهش گر با مسائل و پدیده ها هرگونه ارتباط با واسطه پژوهشگر با پدیدار مورد مطالعه را رد می کند.

شاید بتوان از این دیدگاه پدیدارشناسان را با باستان شناسان مشابه دانست؛ پدیدارشناسان لایه های گوناگون زندگی تجربی را حفر می کنند تا آنجا که بتوانند لایه های عمیق تر را جستجو کنند و نهایتاً به اساس و مبنای ایجاد معنی که به طور بنیادی نادیده گرفته شده است، برسند.

پدیدار شناسی چشم انداز یک زمینه جدید در مطالعات چشم انداز باستان شناختی است. پدیدارشناسی می تواند به عنوان مطالعه ی ساختار های تجربه انسانی و خودآگاهی تعریف شود و  باستان شناسان با روش های عمیق این گرایش نتایج مطمئن تری را ارائه می دهد.

پدیدار شناسی چشم انداز به یک زمینه بسیار محبوب  در تئوری های باستان شناسی در دو دهه گذشته تبدیل شده است . مقدار زیادی از کتاب ها و مقاله ها با تیلی در سال 1994 و گوسدن در سال 1994 شروع شده ،که مجموعه ای را برای بررسی مبانی فلسفی و جوهری پدیدار شناسی به عنوان  یک سنت فلسفی ارائه داده است و اینکه چطور این مفهوم می تواند در باستان شناسی بکار گرفته شود. و برای مطالعه به طور خاص چشم اندازها مورد بررسی قرار گیرد. یک سری از مطالعات موردی ،اکثراً از بریتانیا و بعد دوران پیش از تاریخ اروپا توسعه یافته و و بطور گسترده مورد بحث و نقد گذاشته شده است. در آن زمان در برخی از کنفرانس های تئوریک در دهه گذشته ،گفتگوهای کوچکی شکل می گرفته است ( Johnson,2012:270).

با این حال، در همان زمان تاثیر این پدیدارشناختی به نوبه خود هر دو بحثهای چند سویه را بوجود آورد. بسیاری آن را به عنوان یک پدیده عمدتاً بریتانیایی دیده اند، که شرایط آن را "مکتب انگلیسی مطالعات پدیدارشناختی[5]" ایجاد کرده است.تفسیرهای پدیدار شناختی به شدت مورد انتقاد قرار گرفته است، بویژه با ارجاع به  وضعیت شناختی  شان و معیارهای استفاده شده آنا. منتقدان بر این باورند که رویکردهای پدیدارشناختی به چشم انداز، خود را از هر نوع ارزیابی تجربی آزاد کرده اندکه منجر شد بارت و کو  از  اصطلاح "یک بحران در باستان شناسی چشم انداز بریتانیا" استفاده کنند(ibid).

نقد پسافرآیندی از دهه 1980 ضرورت تفکر به کاوش موضوع های نمادی و معنایی و ذهنیت انسان را برقرار کرده است. با این حال ، یک سوال فوری بوجود می آید که : اگر فرهنگ مادی و چشم انداز ها در واقع به صورت "معنا دار" تشکیل شده اند و اگر درک برخی از این "معانی" به منظور شناخت رضایت بخش گذشته ضروری است، چگونه می شود  باستان شناسان به آن معانی دسترس داشته باشند؟( ibid:270-273)

  نقاط عطف نظریه چشم انداز پدیدار شناختی  در یک مجموعه از پنج تم متناوب  قرار دارد .این تم ها عبارت اند ازاینکه: چشم انداز فعال است، فرایند است، عملکرد است، حافظه و هویت است و چشم انداز به عنوان قدرت . با توجه به تئوری پدیدارشناختی، چشم انداز با واژه"فعال" تعریف شده زیرا محصول رابطه بین انسان ها و محیط است . انسان با چشم انداز در همه زمان ها و از طریق تمام وقایع زندگی درگیر است  (Bender 1993:3; Cosgrove 1998:13). تیلی ، شاید پرکارترین مدافع پدیدارشناسی باشد ، پیشنهاد می کند که ، به جای توجه به چشم انداز به عنوان "فضا " ، چشم انداز جایگاه عمل و درگیری بین انسان ها و محیط باشد(Tilley 1994:10). چشم انداز هرگز بی طرف یا بی توجه به فعالیت های انسان نیست (Tilley 1994:9) . در عوض، آمیخته با  اساس جامعه و فرهنگ است . در این روش، چشم انداز به شدت طبیعی نیست ، و آن را نمی توان از انسان هایی که درآن زندگی کردند و آن را درک کردند،جدا کرد (Ingold 1993:154) . تولید اجتماعی چشم انداز نتایجی از  تعهد (تعامل) فعال انسان ها با محیط ، بُعد زمانی دارد. به این معنی که چشم انداز به طور مستمر با توجه به زمینه اجتماعی و تاریخی ساخته و تفسیر شده است  (Bender 1993:2; Ingold 1993:162).  چشم اندازها و ویژگی شان به طور ادراکی با تاریخ زندگی مردم ساکن در آن ترکیب شده است . به موجب نقش آنها در سیستم های فردی و اجتماعی معنا، چشم اندازها اساساً اجراگرایانه هستند . چشم انداز یک رکورد از تاریخ های زندگی آنهایی است که در آن زندگی می کردند (Ingold 1993:152). از طریق کنش محل اقامت در چشم انداز ، انسان ها ساخت چشم انداز فرهنگی و شناختی یا ادراکی را انجام دادند. بنابراین،عمل انسان است که انسجام و ساختار را برای چشم انداز می آورد (Gosden and Head 1994:114).  عملکرد انسان از نتایج چشم انداز بارها، در پیوست معنا به جایگاه اعمال انسان داشته است ((Stoffle et al. 2001:143. چنانچه که تیلی توصیف کرد، کنش سفر در امتداد یک مسیر، یک نمونه " کنش فرهنگی" (Tilley 1994:31) است. به موجب آشنایی منتج از یک بر هم کنش تکراری با ویژگی های چشم انداز ، خاطرات ریشه دوانده در چشم انداز و در دسترس با درگیری و برهمکنش به شیی یا یک ماده تبدیل شده است (Ingold 1993:152, 154).جشم اندازها از طریق طبیعت پایدارشان و خاطرات منجمد شده درونشان، نقش اساسی ای را در میانجیگری هویت اجتماعی و فردی بازی می کنند . حفاظت از ساختارهای چشم اندازهای مفاهیم فردی و اجتمای از جهان و تقویت هویت اجتماعی توسط بازگشت به مکان های معنی دار و فضاهای معنی دار قابل انجام است  (Tilley 1994:40). درحالی که یک “فعال” برهم کنش بین چشم انداز و اقامتگاه انسان وجود دارد، چشم انداز ممکن است  با انسان ها به عنوان یک ابزار اجتماعی یا مشروعیت سیاسی برخورد کند، زیرا برهمکنش انسان ها و جوامع با چشم انداز منجر به رونوشت ساختارهای قدرت درون آن می شود (Tilley 1994:26) .روش دیگر ، این است که ممکن است به عنوان وسیله ی کشمکش اجتماعی یا سازمان سیاسی از طریق تحول یا تغییر فیزیکی یا فرهنگی انتخاب شده باشد (Whittlesey 1998:22).

بنابراین ،مفهوم چشم انداز چنان که در گفتمان پدیدارشناختی استفاده شده است به شدت واپس گرا است، هردو به اندیشه های عامیانه و سنتی غربی چشم انداز به عنوان پس زمینه ای برای کنش انسان و فرایندهای اجتماعی و تئوری های جبر محیطی مربوط است .

انتقادهای قوی ای متعاقباً در برابر روش شناسی و نتیجه گیریهای انجام شده با مکتب پدیدارشناختی تئوری چشم انداز فرهنگی انجام شده است . این انتقادها روشی که پدیدارشناسان "مردم"چشم اندازهای گذشته را با آن نشان می دادند، مردم گذشته را با بیان جهان فیزیکی ، تضعیف کرده اند. همان طور که توسط فلمین ادعا شد" انسان پیش از روشنگری نمی توانسته است مانند روش دکارتی باستان شناسان چشم انداز اواخر قرن بیستم به جهان خیره شود  " (Fleming 2006:269). در یک بخش ، منتقدان استدلال می کنند ، ضعف مکتب پدیدارشناسی نهفته در روشی است که در معنی به سوابق باستان شناختی به منظور بازسازی چشم اندازهای فرهنگی گذشته نسبت داده شده است . باروت و کو معتقدند" آن{چشم انداز} بر روی آنچه که ممکن است یک " شناخت شناسی ذهنی"نامیده شود_ تاکید می کند . اعتقاد به این که خودمان  تجارب چشم اندازها و یادمان ها را باید آشکارا همچون مردم گذشته که ساکن آن چشم انداز بوده اند ، تجسم کنیم ، می تواند یک اعتقاد مشکل دار باشد " (Barrett and Ko 2009:279) . بنابراین، درحالی که پدیدارشناسان فرمولاسیون های از مد افتاده قطعی یا چشم انداز فیزیکی ایستا را بی اعتبار کردند، نتیجه گیری شان درباره روشی که گروه های فرهنگی گذشته برهمکنش داشته است و درک یک  چشم انداز اغلب از تجربه ذهنی با چشم انداز یا کلیت های فرمول شده برای ماهیت گرایی کردن فرهنگ های گذشته بوده است .اطلاعات فرهنگی خاص از قوم نگاری یا تولید شده از طریق  تحقیقات مشترک که حیاتی هستند برای نشان دادن دقیقتر  این که چطور  گروه های فرهنگی  گذشته  دوباره محیط فیزیکی را برای تولید چشم انداز فرهنگی شکل داده اند، بدست آمده است .

"انتشار یافته برای اولین بار در این وبگاه"



[1] Phenomenological Reduction

[2] Supension of the Natural Attitude

[3] View From Nowhere

[4] Intersubjectivity

[5] the British School of Phenomenological Studies