متون دوره اسلامی اطلاعات زیادی درباره کیانیان ارائه می دهند که گرچه همه آنها را نمی توان با واقعیت برابر دانست ؛ کما اینکه وجود کلی سلاله را نمی توان به طور قطع واقعی دانست یا برعکس به طور کامل رد کرد با این وجود منابع اسلامی که بیشتر و شاید همه انها ریشه در منابع پهلوی ساسانی و منابع انها نیز ریشه در منابع اشکانی و هخامنشی دارند و قبلتر از انها در اختیار اولین ایرانیان بوده است نشات گرفته است .

این طبقه را بر اساس گفته مجمل التواریخ که ،کی در همه پادشاهان آورده شده از وقت کی قباد، و این سخن از رال برخاست که قباد را کی قباد نهاد لقب یعنی اصل ، باقی مانده است (مولف نامعلوم،1318: 29).نسب این سلسله را طبری می گوید که پادشاهان کیانی و اعقابشان از نسل کی قباد بوده اند(طبری،1362: 370). که سلاطین کیانی و فرزندانشان از نسل کی قباد هستند(ابن اثیر،1365: 27)کیانیان یعنی عزیزان (مسعودی،1349: 85)،بلعمی در تاریخ خود این گونه آورده که کی به زبان پهلوی نیکو بود(بلعمی،1380 :523).

کیانی ها همه پادشاهان همان بابل بودند و اهل بابل ایشان را کلدانیان می گویندبه پادشاهی قیام کردند. کلدانیان را نمی شود کیانی دانست بلکه کلدانیان حکامی بودند که از ناحیه پادشاهان کیانی در بابل حکومت نمودند و مقر سلطنت کیانیان بلخ بود (بیرونی،1352: 128). مردم با خب از پادشاه آخر خود جم نقل می کنند که یونس در عهد او به نینوا مبعوث شد و در عهد او مردی از عجم ،نام او یعرانی اریاق و به فارسی ده اک و به تازی ضحاک بر این پادشاه خروج کرد و به سلطنت رسید تا آنکه کیانی ها قیام کردند (همان).در حدود العالم آورده شده است که شهرهای کمین،سرداب،مرزکان،فانک و حره کین همه شهر کیانی اند(حدودالعالم،1372 :135).

در منابع اسلامی آورده شده که کیانیان 10 تن بودند که روزگار پادشاهی آنان 787 سال بود و این 10 تن عبارتند از کی قباد، کی کاوس ،کی خسرو،کی لهراسب، کی گشتاسب،کی بهمن، همای ،چهره آزاد،دارا پسر بهمن، دارا پسر دارا و اسکندر. به روایتی دیگر پادشاهان کیانی 9 تن بودند و 708 سال سلطنت کردند به این ترتیب که : کی قباد 100 سال پادشاهی کرد و پس از او کی کاوس پسر کی قباد ،بعد کی خسرو و بعد کی لهراسب و کی گشتاسب و کی اردشیر که او را بهمن خوانند . هما چهره آزاد که دختر بهمن به دارا پسر بهمن حامله بود(حمزه اصفهانی،1346: 10).

ابن قتیبه در کتاب خود آورده است که در کتاب سیرت پادشاهان اران خواندم برخی از پادشاهان پیش از ملوک الطوایف در بلخ و برخی در خراسان و برخی دربابل و برخی در فارس بودند(ابن قتیبه،بی تا:652).

بر طبق طبقه بندی القاب پادشاهان ایران به سه بخش شدند اول پیشدادیان ،دوم ملوک ایلان و قسم سوم ملوک کیانی. طبقه دوم از ملوک فرس و ایشان را کیانیان خواندند . نام و عدد ایشان نه پادشاه و مدت ملک ایشان 738 سال است (ابن بلخی،1363: 114).ثعالبی در کتاب خود آورده است که سلاطین قبل از کی گشتاسب آیین ضائبین داشتند و ستارگان را می پرستیدند و به روی آفتاب و زهره و عطارد اختصاصی قایل بودند(ثعالبی،1328 :119).

 

کیان کیانی

کی قباد

در اوستا در دو یشت به نام کی قباد بر می خوریم ؛ در فروردین یشت در بند 132 و همچنین در زامیاد یشت بند 71 از کی قباد نام برده شده است . کوات یا کواد جزء دوم کوی کوات را مترجمین فارسی از قول باتولومه «محبوب،گرامی و عزیز»معنی کرده اند(اوشیدری،:410).دوهارله نام وی را برگرفته از kavadah یعنی "آستانه در" و کوات را به معنی کودکی که بر آستانه در یافته باشند، دانسته است (به نقل از صفا،1379 :496).

در بندهش، که درباره تخمه و پیوند کیان می باشد آمده است :"قباد نابرنای در صندوقی بود (اورا)  به رود بهشتند،محفظه بیفسرد،زاب بدید،بستد،بپرورد و «فرزنده یافته» نام نهاد."(دادگی،1369: 150)

کی اپیوه

در اوستا بعد از کی کوات ظاهر می شود و در زامیاد یشت و فروردین یشت ذکری از آن به میان می آید. در شاهنامه ذکری از این کی نشده است (فردوسی-ج2،1343: 20).در بندهش کی اپیوه فرزند کی قباد نامیده می شود و نسب مادر او را نیز مشخص می کند"مادر کی اپیوه فرانک فرزند ودرگا،پسر فرشتا،پسر اوروت گا،پسر فرشت،پسر رغ،پسر دورا سرو،پسر منوچهر است."(دادگی،1369: 150-151) با توجه به نظر کریستین سن ، معلوم نمی شود که کی اپیوه فرزند وهجرگاه یا  اوشبام است(کریستین سن،1343: 110).

کی کاووس

اوستا در چند یشت از کی کاووس گزارش می دهد، در فروردین یشت،آبان یشت،بهرام یشت،زامیاد یشت از او نام بده شده است.وی که دارای نیروی مافوق بشری است در بهرام یشت ، بند 39، آرزومند چنین قدرتی برای پیروزی است :"پیروزی که امرا مشتاق آنند ، امرازادگان مشتاق آنند ، ناموران مشتاق آنند که کی کاووس مشتاق آن بود که (نیروی) اسبی در بر دارد که (نیرو)شتر سرمستی در بر دارد که (نیرو)آب قابل کشتی رانی در بر دارد."

داستان زندگی کیکاووس پر از رویدادهای اساطیری و خیالی است . همانند او در اساطیر هند یعنی کاویه اوشنس شخصیتی ودایی است که با ایندرا پیوستگی دارد و دو با کوی نامیده شده است . در ریگودا آمده است که اوشنسآذرخشی برای "ایندرا" بساخت که ماروتره را بکشت ، "اگنی(آتش)"را منو داد و آگنی را قربانی کننده منو قرار داد؛ در روایت ایرانی به هیچ یک از این شخصیت ها اشاره یی نمی شود ، اما رفتن کی کاووس به آسمان و سقوط او در اسطوره مشابهی بازتاب یافته که به ناپسری اوشنس منسوب است(یارشاطر،1373: 555).

در کتاب نهم دینکرت، فصل 22 مطلبی نسبتاً مفصل از سوتگرنسک اوستا به شرح زیر آمده است:

"پس دیوان درباره ی مرگ کاووس مشورت کردن و خشم آن مرگ بخشیدن وی را پذیرفتن، به کاووس آمدن، و آن گونه شاهی بزرگی را که بر هفت بوم داشت، به اندیشه ی وی خوار گونه کردن و او را به شاهی آسمان و گاه امشاسپندان آرزومند کردن و کاووس از فریبکاری خشم و دیگر دیوان همکار وی، بدان از کار انداختن خویش، در پرواز برای پیکار با یزدان ایستادن و باز نگشتن و آن سوی البرز با بس دیو و دروند مردم تا پر تاریکی فراز تاختن.بدان کناره، فرّهی کیانی به پیکر آهو شدن و از کاووس به همهی سپاه گریختن و نیز به سبب آن باور نو، با یزدان جنگیدن و سرانجام، از آن نادانی نگشتن و دادار فرّهی کیانی را به خویش باز خواندن و سپاه کاووس از آن بلند آسمان بر زمین افتادن و کاووس به دریای فراخکرد پرواز کردن"(بهار،1362: 155-156).

در کتاب مینوی خرد به پرواز کاووس اشارهای نشده است؛ اما از ناسپاسی و خطای او و دگرگونی احوالش سخن به میان آمده است و به نظر میآید که مهمترین خطای وی همان پرواز به آسمان باشد:

"جم و فریدون و کاووس و سروران دیگری که از ایزدان نیرو و قدرت یافتند، همانگونه که گشتاسب و سروران دیگر از دین بهرهوری داشتند و نیامدنشان به بهشت و نیز اینکه نسبت به خدای خویش ناسپاس شدند، به سبب این بود که خرد به آنان کم رسیده بود."(تفضلی،1364: 74)

به پرواز کاووس در بندهش روایت ایرانی و هندی، نیز تنها اشارهای کوتاه شده است که برمبنای آن حکومت 150 ساله ی کاووس دو قسمت میشود: یکی تا زمان پرواز که 75 سال ازآن گذشته بود و دیگر ادامه ی آن تا پایان حکومت. عبارت بندهش در دو جای چنین است:

"در شاهی کاووس، در همان هزاره، دیوان ستیزه گر شدند و اوشنر به کشتن آمد و اندیشه ی کاووس را گمراه کردند تا به کارزار آسمان شد و سرنگون فرو افتاد، فرّه از او گرفته شد."(دادگی،1369: 139-140)

"کیکاووس تا رفتن به آسمان هفتاد و پنج سال، و پس از آن هفتاد و پنج سال، روی هم یکصد و پنجاه سال."(همان: 155)

این داستان بعد از اسلام همچون بسیاری از قصه های باستانی طول و تفصیل بیشتری یافته است و در کتابهای تاریخی ایرانیان و مسلمین به زبان عربی و فارسی ثبت شده است. دراین بین، شاهنامهی فردوسی جایگاه خاص خود را دارد؛ به همین خاطر است که منابع پس از شاهنامه بیشتر تحت تأثیر آن بودهاند. فردوسی این قصه را پس از جنگ مازندران آورده است، بدین صورت که کیکاووس پس از پیروزی و سپردن جهان پهلوانی به رستم، به دیوان دستور داد که برایش کاخهایی با شکوه در کوه البرز بسازند.

به رنجش گرفتار دیوان بــدند          ز بــــادافرهــی او غـــــریوان بدند

چنان بد که ابلیس روزی پـگاه         یکـــی انجمــن کرد پنـهان زشــاه

به دیوان چنین گفت کامروزکار      به رنج و به سختی است با شهریار

یکی دیو باید کنون نـغز دست         که داند زهـر گـونه رای و نشـست

شود جان کاووس بیــره کـنـد           به دیـوان بـر این رنج کـوته کــند

بگرداندش سر زیزدان پـــاک            فشــاند بر آن فرّ زیــباش خـــاک

(فردوسی ج2 ،1376: 151)

در تاریخ طبری، مسأله ی پرواز به وسیله ی عقاب و از جای کنده شدن صندوق با تخت در داستان نمرود آمده است نه کاوس(طبری،جلد1 ،1362: 217-218) اما در ذیل اخبار کاووس گفته شده که خدا به او نیرویی داد تا با کسان خود به هوا رفت و به ابرها رسید. آنگاه، خداوند نیروی او را گرفت و همه از آسمان افتاده و هلاک شدند الّا پادشاه که البتّه پادشاهیش تباهی گرفت(همان،ج2: 424).

در کتاب اخبار الطّوال، پرواز کاووس به کوتاهی بیان شده و در این حد که شاه تصمیم گرفت به آسمان صعود کند و او همان کسی است که برای خود صندوق و عقاب را فراهم کرد(دینوری،1366: 37).

بلعمی نیز مطلب کوتاهی شبیه به طبری دارد که بر اساس آن، کاووس طلسمی کرد، لختی برشد ، و آنان که با کیکاووس بودند، همگی مردند مگر او که تنها ماند(بلعمی ج1، 1380: 437).

در تاریخ گردیزی، پرواز کاووس، با صندوق و به تنهایی ذکر شده است، در چند جمله ی کوتاه و به اختصار (گردیزی،1363: 46).

در کتاب تاریخ گزیده آمده است:

"پس ابلیس کاووس را بفریفت تا هوس کرد که بر آسمان رود، همچنانکه نمرود؛ صندوق و کرکس ترتیب کرد و بر هوا رفت. چون کرکسان را قوت ساقط شد، باز گشتند و او را به زمینآوردند. در شیراز عزم هوا کرده، در ساری بر سر آب افتاد و به او آسیبی نرسید."(مستوفی،1362: 87).

در الکامل ابن اثیر، داستان کوتاهی، شبیه به گفتار طبری آمده است که پرواز کاووس، جمعی فرض دانسته شده و آن داستان را از دروغهای خنک ایرانیان گفته است(ابن اثیر،1365: 29-30).

کی سیاوش

قدیمترین سندی که از سیاوش نـام بـرده، اساطیر زردشتی است"در آفرین‌ پیـغمبر‌ زردشـت فقره 3 ازیـشت 23، پیـغمبر ایـران‌ کی‌ گشتاسب را‌ دعا‌ کرده‌، می‌فرماید:کـاش کـه تو‌ مانند کی سیاوش زیبا پیکروبی آلایش شوی ".

در فقره 132 ازیشت 13(فروردین یـشت)و فـقره‌ 71‌ از زامیاد یشت نام کوی سیاورشن‌ در‌ شـمار‌ اسامی‌ هشتگانه‌ کویان آمـده اسـت‌، در‌ یشت نخستین فروشی او در شمار فـروشی‌های کـیان و پاکان ستوده شده است و در یشت اخیر چنین‌ آمده‌ است‌ که فرکیانی چند گـاهی بـه کی سیاورشن‌ پیوسته‌ بود‌، کـه‌ مـانند‌ هـمه‌ی‌ کیان دیگر چـالاک و پهـلوان و پرهیزکار و بزرگ منش بـود.

در زامیاد یشت بند70 فصل 10 آورده شده که :"فـرّکیانی نیرومند مزدا آفریده را می‌ستاییم(آن فر)بسیار ستوده‌ی زبردست پرهیزکار، کارگر چست را که برتر از سـایر‌ آفـریدگان است که به کیقباد پیوست و بـه کـی اپیوه و بـه کـیکاوس و بـه کیارش و به کی پشـن و به کی سیاوش تعلّق داشت . "

بنا بر بند 18 ازدرواسپ یشت، سیاورشن دلیر‌ بخیانت‌ کـشته شـد و پسرش کیخسرو انتقام پدر را از کشنده‌اش افراسیاب تـورانی گـرفت، ایـن مـعنی در فـقره 22 از همین یشت، و فـقره 38 از یـشت 17(ارت یشت)یاد شده‌ است.

بطوریکه کیخسرو به(دشمن)نابکار مسلط شد، در طول میدان تکاپو به کـمینگاه دچـار نـگردید، در هنگامی که دشمن زیانکار مکّار سواره بـضدش‌ مـی‌جنگید‌، در هـمه جـا کـیخسرو سـرور‌ پیروزمند‌، افراسیاب زیانکار (وبرادرش) گرسیوز را به بند در کشید، آن پسر انتقام کشنده‌ی سیاوش دلیر که به خیانت کشته شد(صفا،1324: 476).آنچه‌ از این اشارات بسیار‌ کـوتاه‌ اوستایی بر می‌آید، آن است که سیاوش بسیار زیبا و دلیر بوده، و در خلال رویدادهایی چند به وسیله‌ی افراسیاب با حیله و خیانت کشته شده، و پسرش کیخسرو کین او را از تورانیان‌ ستانده‌ و افراسیاب را کشته است.

بـی‌گمان در اوسـتای موجود در دوران ساسانی نیز از سیاوش به تفصیل سخن رفته، و در نتیجه مطابق معمول اجزایی از آن داستان در نامه‌های پهلوی منعکس‌ شده‌ و با شرح‌ بیشتری در روایات ملی انعکاس یافته است. در متون پهلوی‌  سیاوش‌ را پسرکی اوس و پدر کی خسرو دانسته‌اند در صورتیکه بنا بر آنچه گذشت در اوستا از نسبت سیاوش به کاووس سخنی نرفته است.(همان:476) در مینوخرد فصل 27 فقره 55 علاوه بر‌ ذکر نسبت سیاوش و کـاووس، بـوجود آمدن سیاوش را مایه‌ی مباهات کاوس دانسته است:«و از کاهوس سود این بود چون کی سیاوخش از تن او برهنید(بوجود آمد) (همان:469)

در فصل 33 از کتاب بـندهشن(فقرات 8-9) خلاصه‌ی داستان سیاوش‌ به‌ نحو‌ ذیل آمده است:"فراسیاب جنگ نوکرد و سـیاوخش با‌ او‌ در کارزار آمد، امـا بـخیانت سوتاپیه-سوتاپک 5 که زن کی‌اوس بود، سیاوخشن دیگر به ایرانشهر نیامد و او را افراسیاب‌ پیش‌ خود‌ بزینهار پذیرفت و سیاوخشن نزد کی‌اوس بازنگشت، بلکه بترکستان شد و دخت‌ افراسیاب بزنی کرد و از وی کیخسرو بزاد، سیاوخشن را آنجا بـکشتند... ."(دادگی،1369: 168).

از‌ مـیان روایـات تاریخی«غرر اخبار ملوک الفرس»یا «شاهنامه ثعالبی»نسبة شباهت بیشتری با شاهنامه‌ دارد‌ و از‌ این جهت که مأخذ اساسی هر دوی آنها شـاهنامه‌ی ابـو مـنصوری بوده‌ است‌  ، در بیان وقایع با هم مطابقت مـی‌کنند. در آغاز داستان سیاوش، ثعالبی بی‌هیچ مقدّمه‌یی می‌گوید: «کنیزک‌ زیبای‌ بـی هـمتایی بـه حضور کیکاوس‌ تقدیم‌ شده بود‌  »(ثعالبی،1328: 75).و حال‌ این‌ که فردوسی پس از بیان ابـیاتی‌ چـند‌ به عنوان مقدمه که مناسب با داستان نیز می‌باشد، چگونگی پیدا شدن‌ کنیزک‌ به وسیله‌ی تـوس و گـیو را بـا‌ توصیف مناظر و ذکر حالات‌ قهرمانان‌ داستان بیان می‌کند:

چنین گفت‌ موبد‌ کـه یـک روز تـوس

بدان گه که خــیزد خروش خـــروس

خــود و گــیوو گــودر‌ چــندان‌ سوار

بــرفتــند شــاد از در‌ شـــــهریـــــار‌

بـه‌ نـخجیر کردن به‌ دشــت‌ دغــوی

ابــابا یـــوزان نــــخــجیر‌ جــــــوی‌

بگشـــــتند گـــــرد لـــب جویــبــار

گـــــــرازان و تـــازان ز بــهر شـکار

بـــدان جایـــگه ترک نزدیــک بود

زمینــــش‌ ز خرگـــاه‌ تاریــــک بود

یکی بیشـــه پیش انـدر‌ آمـد‌ ز دور

بـــــــه‌ نزدیـــــک‌ مرز‌ سواران تور

بدان بیـــشه‌ رفتنـــــد هر دو ســـوار

بگشــــتند چــــندی ز بهـر شــــکار

بـه بــــیشه یکی خــــوبرخ یافتنـــد

پر از‌ خـــــنده‌ لب هر دو بـــشتافتند

این ابیات‌ بتفصیل‌ نشان‌ می‌دهد‌ که‌ چـگونه جـریان شـکار‌ به‌ صحنه‌یی دیگر تبدیل شد و دست تقدیر دختری تورانی را به ایران کشانید و پس از ماجراهایی که‌ وصـف‌ کـامل‌ آن در شاهنامه مشهود است به دربار‌ کیکاوس‌ راه‌ یافت‌:

چو‌ کــــاوس‌ روی کنیزک بـــدید

دلش مـهر و پیـــــــوند او برگـــزید

به هر دو سپهبد چــــنین گفت شــاه

که کوتاه شــــد بر شــــما رنــج راه

گوزن اســـت اگـر آهـوی دلبر‌ است

شکاری چنیـــــن در خور مهتر است

بدو گفت خسرو نـــــژاد تـو کـیست

که چهرت به مانند چــــــهر پریست

بگفتا که از‌ مـــــــام‌ خــــاتونیـــــم

ز ســــــوی پــــدر آفــــــریدونــیم

نیایم ســــــپهدار گرســـــیوز اســـت

بـــدان مرز خرگاه او پــــــروز است

که اویســـت هم خـویش افـراسیاب

هم از تخمـــــــه‌ی تور با جاه و آب

در مـورد‌ بدنیا‌ آمدن سیاوش‌ و پرورش یافتن او نزد رستم نیز ثعالبی به اجمال موضوع را بیان می‌دارد و مـی‌گوید:«رسـتم دایگان بدو‌ تخصیص داد و مواظبتش را بر مـیان بـر بسته...تـا بـه حـدّ‌ رشد‌ و بلوغ‌ رسیده، بـه حلیه ادب و معرفت کامل آراسته گردید (ثعالبی،1328: 75)

کیخسرو

کوی هئوسرونگهه kavi haosravanha  ،کوی هوسروه kavi husravah و کی هوسرو kai husrav پهلوی از نامدارترین شهریاران اوستا و شاهنامه،در معنی خوش آواز و نیکنام می باشد(کانگا،1369: 1519-1520). فصل سیزده آبان یشت بنده های 49-51او را این گونه بیان می کند:" کیخسرو، آن پهلوان سرزمین‌های ایرانی و برپای نگهدارنده کشور در برابر دریاچه ژرف و پهناور «چیچَـسْت»، صد اسب و هزار گاو و ده هزار گوسفند پیشکش او کرد ...  و از او درخواست کرد که ای اَرِدْویسـور آناهیـد! ای نیک، ای تواناترین! مرا این کامیابی فراز ده که بزرگترین شهریار همه سرزمین‌ها باشم؛ به همه دیوان و مردمان، به همه جادوان و پریان، و به همه کَـوی‌هـا و کَـرَپَـن‌های ستمکار چیره آیم؛ و در هنگامـه تاخـت و تـاز، یکسـره در تکـاپو باشم؛ و گردونه‌ام پیشتر از همه در تازد؛ و آنگاه که دشمن نابکارِ بدخواه، سواره به جنگ من در آید، به کمینگاه او دچار نشوم....  اَرِدْویسور آناهید، آن همیشه کامروا کننده، او را کامیابی بخشید.

کیخسرو در ادبیات سانسکریت با همنام خود"سوشروس نیک آوازه"یکی دانسته شده است،او به یاری ایندرا سی تن از روسای دشمن و بسیاری از جنگاورانشان را با چرخهای گردونه کشنده اش از پای در می آورد(یارشاطر،1373 :562) . در بندهش در منبع پهلوی چنین آمده است که "آذرگشنسب تا پادشاهی کی خسرو ،بدان آیین پاسبانی جهان می کرد. چون کیخسرو بتکدهرا همی کند بر یال اسب نشست و تیرگی و تاریکی را از میان برد و (جهان را)روشن بکردتا بتکده ویران شد به همان جای بر فراز اسنوند(کوه)آتشگاهی نشانده شد. بدان سبب(آن را)گشنسب خوانند که بر یال اسب نشانده شد."(دادگی،1369 :90-91) .کیخسرو گنگ دژ(ساخته سیاوش)را که در جنبش بود و بر سر دیوان قرار داشت بر زمین نشاند(همان:138).

شخصیت و زندگی کیخسرو بیش از همه به کوروش نسبت داده شده است(رضی؛ 1346: 1076) بیرونی بنا بر قول کتب اهل مغرب در ذکر سیزدهمین پادشاه یا ملوک ایران از زمان فریدون، می نویسد"کورش که کیخسرو است"و مدت سلطنت وی را"ح" ابجد(8سال)ذکر می کند(بیرونی،1386 : 152).اصفهانی گوید:"ایرانیان چنین پندارند که وی پیامبر بود"(اصفهانی،1367 : 36). الهی بودن زندگی کیخسرو در ماجراهای زندگی او دیده می شود و در متون پهلوی بیان شده که او یاور سوشیانس خواهد بود.

لهراسب

تبارنامه لهراسب، Aurvataspa اوستایی آشکارا به شکافی اشاره می کند(کانگا،1369: 21)؛ که میان دوران کی خسرو و شاهان اخیر کیانی وجود ندارد. نام لهراسب در گاث ها به چشم نمی خورد،اما در آبان یشت بند 105 از او به عنوان پدر گشتاسب یاد می شود. ائوروت اسپه (دارنده اسب تندرو)اگر چه از لحاظ ترکیب به اسامی قدیم پیش از زرتشت و با زمان او شبیه است اما به وجود تاریخی کمتر نزدیک است(صفا،1324 : 525).زیرا از این نام نه در فروردین یشت و نه در زامیاد یشت که دارای فر کیانی می باشند ذکری نشده است.

دکتر سرکاراتی اسم ترکیبی لهراسب را احتمالاً تلفیقی از نام ایزدبانوی Drvaspa و صفت ایزد خورشید  aurvat.aspa می انگارد(سرکاراتی،1378 :83).بنا بر بندهشلهراسب در سومین هزاره از سه هزار سال گمیزش و تازش اهریمن ،شاهی را از کیخسرو پذیرفت(دادگی،1369: 140). در کتاب دینکرد هشتم از او و گشتاسب به عنوان پادشاه یاد شده است(به نقل از : کریستین سن،1343: 137). طبری نسب او را این چنین بیان می کند :"پس از کیخسرو لهراسب پسر کیوجی پسر کیمنوش پسر کیفاشین به پادشاهی پارسیان رسید و کیخسرو او را به پادشاهی برگزیده بود."(طبری(ج2)،1362 : 453)بیرونی در روایتی او را به از پسران یعقوب منتسب دانسته است که همداستان با جریان یکسان انگاری شخصیت های ایرانی یا شخصیت های کتاب مقدس است (بیرونی ،1386: 177). کریستین سن از کتاب دیگری یاد می کند که در وصف دلاوری های پدر گشتاسب ،لهراسب می باشد که کی لهراسب نامک نام داشته است و الریحانی به عربی آن را برگردانده است(کریستین سن،1343 :41)

کی ویشتاسب

گشتاسب (کی ویشتاسب)که یکی از پادشاهان سلسله کیانی بوده است که در روایات دینی و ملی ایران زمین نقش مهمی داشته است.گشتاسب در اوستا ویشتاسپه ذکر شده که به معنی دارنده اسبهای تندرو است(صفا،1378: 510). همین کلمه نزد یونانیان هوستاسپس گردیده ، مورخان ایرانی و عرب نام او را «بشتاسب » و «بشتاسف » نیز ضبط کرده اند(لغت نامه دهخدا). لهراسب چون از تاج و تخت چشم پوشید، طبق وعده قبلی سلطنت را به فرزند هنرمند خود تفویض کرد(دوستخواه،1350: 145). در کهن ترین بخش اوستا در گاثاها ،اشارات زیادی به نام گشتاسب و ماجراهای دوران زندگی او شده است (گاتها،یسنا،بند7 و یسنا46،بند13-14 و یسنا 51،بند16 و ...).

در کتاب بندهشن آورده شده که سی سال از پادشاهی گشتاسب گذشته بود ، زرتشت ، دین هرمزد را آورد و گشتاسب دین را از او پذیرفت و رواج داد (بندهش ،بخش هجدهم،140). در رساله «ماه فروردین روز خرداد» زمان دین پذیرفتن گشتاسب را در ماه فروردین روز خرداد می داند(جاماسب،1371: 143)در رساله شهرستان های ایران چنین گفته شده است که ؛ زرتشت از فرمان گشتاسب شاه دین آورد و آن را بر هزار و دویست فرگرد به دین دبیری بر صفحات زرین کند و نوشت و گنج آن آتشگاه نهاد (همان).

گشتاسب برای دفاع از دین بهی مورد پرستش خود به جنگ با ارجاسب تورانی  (خیونی) پرداخت . در رساله زریران از رشادت های ایرانیان در مقابل ارجاسب سخن هایی بیان شده است .

گشتاسب در جواب تهدید ارجاسب می نویسد که : آنجا در آن جنگل سفید و چمنزار زرتشتان که نه کوه بلند است و نه آب عمیق بلکه آن دشت هموار است ، اسب می تازیم و نیزه می گذاریم. شما از آنجا بیایید ما نیز از اینجا می آییم. شما ما را ببینید و ما شما را می بینیم و به شما نشان می دهیم که شکست دیوپرستان به دست یزدان پرستان چگونه خواهد بود (یادگار زریران،1374 :49-50).

گشتاسب در یادگار زیران چهره کاملاً متعهد به ایرانیان و دین بهی دارد و با تمام وجود به مقابله با دشمن برای دفاع دین می پردازد . به نظر می رسد با این که نگارش این نسک به دوران ساسانی مربوط می شود می توان اندیشه ایرانیان را در این مورد بررسی کرد چرا که در زمان ساسانیان ایران از جهات مختلف درگیر با دشمنان بود و جنگ به بهانه دین بهترین ابزار برای تجمع افراد بود.

انتشار یافته برای اولین بار در این وبگاه

"ذکر منبع حرفه ای گری شما را نشان میدهد"