"تاریخ بیهقی : تصنیف ، ابوالفضل محمد بین حسین بیهقی دبیر ؛تصحیح دکتر علی اکبر فیاض ، به اهتمام دکتر محمد جعفر یاحقی ،انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد سال 1383"

بیهقی دبیر آ مولف کتاب تاریخ بیهقی به سال 385 هجری قمری در روستای "حارث آباد " بیهق به دنیا آمد . اطلاعات زیادی در مورد او وجود ندارد ؛ جز این که نام پدرش حسین و از مردن بیهق بوده است .ابتدا در سبزوار تحصیل کرده و بعد از آن مدتی را در نیشابور گذرانده است ، تا این که در 27 سالگی به خدمت دیوان رسالت سلطان محمود غزنوی ، به ریاست بونصر مشان ، در آمده است .

آنچه اکنون به نام "تاریخ بیهقی" بر جام مانده با برگ هایی از مجلد پنجم آغاز و به مجلد دهم ختم می شود و محدوده وقایع آن عبارت است از شرح حوادث بعد از مرگ سلطان محمود (سال421) تا فرار سلطان مسعود به هند (432) ، به اضافه" باب خوارزم " از زمان سلطنت محمود .

در تاریخ بیهقی حکایات و حتی فصلهایی مانند " باب خوارزم" هست که از نظر تاریخی به پیش از 4-9 مربوط است غ ولی بیهقی این گونه اخبار را از قول دیگران و معمولاً با عباراتی مانند : چنین خواندم در ... یا چنین شنودم از ... آغاز کرده است . تردیدی نیست که تاریخ بیهقی از حوادث مربوط به سال 409 در زمان سلطنت محمود غزنوی آغاز شده و تا زمان سلطان ابراهیم ، و کمی پیش از درگذشت مولف (470) یعنی شرح بیش از نیم قرن از تاریخ غزنویان ، ادامه یافته است .

از میان مورخان بعد از بیهقی تنها چند تن را می شاسیم که احتمالاً به بخش های مفقود شده کتاب او دست رسی داشته اند . مهمتر از همه ابوالحسن زید بیهقی (490-565) هم ولایتی بیهقی و معروف به "ابن فندق" است که گزارش قحطی سال 401 و پاره ای مطالب دیگر را به نقل از بیهقی آورده است . مورخ دیگر عوفی است گراداورند جوامع الحکایات نیز از بخش های یمینی و مسعودی بیهقی مطالبی نقل کرده است . بعد از اینها مولف کتاب طبقات ناصری منهاج سراج جوزجانی و معاصر او عطاملک جوینی صاحب کتاب تاریخ جهان گشا که هر دو در دوره مغول هستند مطالبی از بیهقی نقل کرده اند .

در کتاب تاریخ بیهقی مهمترین و دقیق ترین اطلاعات را می توان در موردقراخانیان بدست آورد .

اطلاعات مهم ارائه شده در کتاب تاریخ بیهقی :

قدرت نمایی سیاسی محمود غزنوی میان سال های 414 تا 416 در غزنه و بلخ ، تغییر سیاست نسبت به خلافت عباسی ، پل بستن بر روی جیحون و ورود به قلمرو قراخانیان در ماوراء النهر برای اولین بار ، عزل و مصادره و حبس وزیر میمندی ، فتح سومنات ، به وزارت بر داشتن حسنک ، آغاز شورش ترکمانان و درگیری سپاهیان سلطان محمود با آنها در دشت خاوران ، حمله به ری و بر انداختن آل بویه در سال 420 .

 

خطبۀ مقایسۀ پادشاهان

چنان گویم که فاضل‌تر ملوک گذشته گروهى‌اند که بزرگتر بودند. و از آن گروه دو تن را نام برده‌اند یکى اسکندر یونانى و دیگر اردشیر پارسى. چون خداوندان و پادشاهان ما ازین دو بگذشته‌اند به همه چیزها، باید دانست به ضرورت که ملوک ما بزرگتر روى زمین بوده‌اند، چه اسکندر مردى بود که آتش‌وار سلطانى وى نیرو گرفت و بر بالا شد روزى چند سخت اندک و پس خاکستر شد. و آن مملکتهاى بزرگ که گرفت و در آبادانى جهان که بگشت، سبیل وى آنست که کسى بهر تماشا به جایها بگذرد. و از آن پادشاهان که ایشان را قهر کرد، چون آن خواست که او را گردن نهادند و خویشتن را کهتر وى خواندند، راست بدان مانست که سوگند گران داشته است و آن را راست کرده است تا دروغ نشود . گرد عالم گشتن چه سود؟ پادشاه ضابط باید، که چون ملکى و بقعتى بگیرد و آن را ضبط نتواند کرد و زود دست به مملکت دیگر یازد و همچنان بگذرد و آن را مهمل گذارد، همه زبانها را در گفتن آنکه وى عاجز است، مجال تمام داده باشد. و بزرگتر آثار اسکندر را که در کتب نبشته‌اند آن دارند که او دارا را که ملک عجم بود و فور را که ملک هندوستان بود، بکشت. و با هر یکى ازین دو تن او را زلّتى بوده دانند سخت زشت و بزرگ. زلّت او با دارا آن بود که به نشابور در جنگ خویشتن را بر شبه رسولى به لشکر دارا برد، وى را بشناختند و خواستند که بگیرند، امّا بجست . و دارا را خود ثقات او کشتند و کار زیر و زبر شد. و اما زلّت با فور آن بود که چون جنگ میان ایشان قائم شد و دراز کشید، فور اسکندر را به مبارزت خواست و هر دو با یکدیگر بگشتند ، و روا نیست که پادشاه این خطر اختیار کند. و اسکندر مردى محتال و گریز بود، پیش از آنکه نزدیک فور آمد، حیلتى ساخت در کشتن فور، به آنکه از جانب لشکر فور بانگى به نیرو آمد و فور را دل‌مشغول شد و از آن جانب نگریست و اسکندر فرصت یافت و وى را بزد و بکشت. پس اسکندر مردى بوده است با طول و عرض و بانگ و برق و صاعقه، چنانکه در بهار و تابستان ابر باشد، که به پادشاهان روى زمین بگذشته است و بباریده و باز شده ، فکأنّه سحابة صیف عن قلیل تقشّع . و پس از وى پانصد سال ملک یونانیان که بداشت و بر روى زمین بکشید بیک تدبیر راست بود که ارسطاطالیس استاد اسکندر کرد و گفت: مملکت قسمت باید کرد میان ملوک تا به یکدیگر مشغول مى‌باشند و بروم نپردازند. و ایشان را ملوک طوائف خوانند.

و اما اردشیر بابکان : بزرگتر چیزى که از وى روایت کنند آنست که وى دولت‌شدۀ عجم را بازآورد و سنّتى از عدل میان ملوک نهاد و پس از مرگ وى گروهى بر آن رفتند. و لعمرى این بزرگ بود و لیکن ایزد، عزّ و جلّ، مدّت ملوک طوائف به پایان آورده بود تا اردشیر را آن کار بدان آسانى برفت . و معجزاتى مى‌گویند این دو تن را بوده است، چنانکه پیغمبران را باشد؛ و خاندان این دولت بزرگ را آن اثر و مناقب بوده است که کسى را نبود، چنانکه درین تاریخ بیامد و دیگر نیز بیاید.

پس اگر طاعنى یا حاسدى گوید که اصل بزرگان این خاندان بزرگ از کودکى آمده است خامل ذکر ، جواب او آنست که تا ایزد، عزّ ذکره، آدم را بیافریده است، تقدیر چنان کرده است که ملک را انتقال مى‌افتاده است ازین امّت بدان امّت و ازین گروه بدان گروه، بزرگتر گواهى بر این چه مى‌گویم کلام آفریدگار است، جلّ جلاله و تقدّست اسماءه ، که گفته است: قل اللهمّ مالک الملک تؤتى الملک من تشاء و تنزع الملک ممّن تشاء و تعزّ من تشاء و تذلّ من تشاء بیدک الخیر انّک على کلّ شىء قدیر . پس بباید دانست که برکشیدن تقدیر ایزد، عزّ ذکره، پیراهن ملک از گروهى و پوشانیدن در گروه دیگر اندران حکمتى است ایزدى و مصلحتى عام مر خلق روى زمین را که درک مردمان از دریافتن آن عاجز مانده است و کس را نرسد که اندیشه کند که این چراست تا به گفتار [ چه ]رسد. و هرچند این قاعده درست و راست است و ناچار است راضى بودن به قضاى خداى، عزّ و جلّ، خردمندان اگر اندیشه را برین کار پوشیده گمارند و استنباط و استخراج کنند تا برین دلیلى روشن یابند، ایشان را مقرّر گردد که آفریدگار، جلّ جلاله ، عالم اسرار است که کارهاى نابوده را بداند، و در علم غیب او برفته است که در جهان در فلان بقعت مردى پیدا خواهد شد که از آن مرد بندگان او را راحت خواهد بود و ایمنى و آن زمین را برکت و آبادانى، و قاعده‌هاى استوار مى‌نهد، چنانکه چون از آن تخم بدان مرد رسید، چنان گشته باشد که مردم روزگار وى وضیع و شریف او را گردن نهند و مطیع و منقاد باشند و در آن طاعت هیچ خجلت را به خویشتن راه ندهند. و چنانکه این پادشاه را پیدا آرد، با وى گروهى مردم دررساند اعوان و خدمتکاران وى که فراخور وى باشند، یکى از دیگر مهترتر و کافى‌تر و شایسته‌تر و شجاع‌تر و داناتر، تا آن بقعت و مردم آن بدان پادشاه و بدان یاران آراسته‌تر گردد تا آن مدّت که ایزد، عزّ و جلّ، تقدیر کرده باشد، تبارک اللّه احسن الخالقین .

انتشار یافته برای اولین بار در این وبگاه
"ذکر منبع حرفه یی گری شما را نشان میدهد"